حوادث پس ازعاشوراقسمت آخر
روزی موسی ازخداخواست زنده شدن مردگان رابه اونشان دهد.خدابه اوگفت به من شک داری وفکرمیکنی باتوهم مواجه هستی.موسی گفت توازهمه چیزباخبرهستی آری به توشک کرده ام.
خدادستوردادچندپرنده زنده راسرببردوهرکدام رادرپیاله ای بکوبدوهرقسمت رادرکوهی بگذاردوهمانجایی که بودبرگردد.
موسی به چشم دیدکه همه پرندگان جلوی اوزنده وحاضرشدند.خدابه موسی گفت من گفتم هست شووآنهاهست وحاضرشدندباوجوداینکه توآنهارانیست کرده بودی.هست ونیست توهم دردستان من هست.سپس موسی ازگناهی که کرده بودوشکی که به وجودخداداشت نزدخدابرزمین سجده کردوازهرنظرتابع اوبود.
حسین نوه پیامبربودوسربریده اوهزارقصه رابوجودآورد.سری که بریده بوددربرابریزیدقرآن خواند.سری که بریده بودعزیزدل دخترپیامبربود.
مشابه همین اتفاق درکربلارخ داده بودارتش یزیدسرحسین رادورازتن نموده بودندوقصدنداشتندکه آن راهم سرجایش بگذارند.درعین حال هرسال عده زیادی هنگام نوشیدن آب سلام برحسین میگفتندولعنت به یزیدمینمودندودرهرمکان درساعت بریده شدن سرحسین عزاداری مینمودندوبیشتردرکربلاحضورمیافتندونمازروزعاشورارامیخواندند.
یزیدفردی بودکه به وجودخداشک داشت وسرافرادتشنه رابریده بودوهمواره همه ازاودوری میکردند.
- ۹۸/۱۱/۰۳